اشعاری زیبا از شاعر معاصر فاضل نظری
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهاي زمستانيات کنند
پوشاندهاند صبح تو را «ابرهاي تار»
تنها به اين بهانه که بارانيات کنند
يوسف، به اين رها شدن از چاه دل مبند
اين بار ميبرند که زندانيات کنند
اي گل، گمان مکن به شب جشن ميروي
شايد به خاک مردهاي ارزانيات کنند
يک نقطه بيش بين رحيم و رجيم نيست
از نقطهاي بترس که شيطانيات کنند
آب طلب نکرده هميشه مراد نيست
گاهي بهانهايست که قربانيات کنند
*****
بهتنهایی گرفتارند مشتی بیپناه اینجا
مسافرخانه رنج است یا تبعیدگاه اینجا
غرض رنجیدن ما بود از دنیا که حاصل شد
مکن عمر مرا ای عشق بیش از این تباه اینجا
برای چرخش این آسیاب کهنة دل سنگ
به خون خویش میغلتند صدها بیگناه اینجا
نشان خانه خود را در این صحرای سردرگم
بپرس از کاروانهایی که گم کردند راه اینجا
اگر شادی سراغ از من بگیرد جای حیرت نیست
نشان میجوید از من تا نیاید اشتباه اینجا
تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست
هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ماه اینجا